بخش نخست (جایگاه کوروش کبیر)
کوروش، بزرگ مرد تاریخ ایران زمین و از جمله نوادری که تاریخ جهان به خود دیده است . انسانی والا و ابرمردی بی همتا که می توان گفت نام ایران با وجود او ایران شد و از بنیانی که او بنا نهاد برای هزاران سال ملتی واحد از اقوام آریایی واقع در فلات ایران شکل گرفت که طی قرنها تمام تمدن ها و قدرتهای کوچک و بزرگ را تحت شعاع خود قرار داد و هویت ایرانی متشکل از مادهای آذربایجان و کردستان و پارسهای جنوب و پارتهای شرق ایران زمین که ملت واحد ایران را تشکیل دادند و تاریخ چندین هزار ساله خود را دوشادوش یکدیگر و در کنار یکدیگر رقم زدند به همراه هم از این خاک و هویت دفاع کردند و با افتخار ایرانی بودن خود را به جهانیان اعلام نمودند
(قابل توجه دوستان پان عثمانیسم که حسین رضا زاده رستم ایران زمین که در زمان خود حتی در قبال میلیاردها میلیارد ثروت حاضر به از دست دادن هویت خود نشد) براستی که نام شاهنشاه فقط لایق کوروش می باشد. به واقع تمام دنیای باستان وی را همواره همچون مردی فوق العاده و بی مانند نگریست.
پارسی ها که وی آنها را از گمنامی به افتخار رسانید وی را پدر خواندند، یونانیها که وی آنها را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت با وجود نفرتی که غالبا به ایرانیها نشان می دادند در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی نگریستند و یهود که وی آنها را جهت اجرای آیین و بنای معبد آزادی و کمک عطا کرد وی را همچون مسیح خویش تلقی کردند
آنچه که در مورد او جای تردید نمی گذارد اینستکه لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده ای بکلی تازه بشمار می آمد.احوال او بدون شک از بعضی جهات یاد آور فاتحانی چون اسکندر و ناپلئون نیز هست اما قیاس وی با آنها درست نیست چون هر چند وی نیز مانند انها سالها از گردونه جنگی خویش پایین نیامد اما جنگ و بوی خون او را بر خلاف دیگر فاتحان مست و مغرور نکرد بر خلاف آنها هر بار که حریفی از پای در می افکند مثل یک شهسوار جوانمرد دستش را دراز می کرد و حریف افتاده را از خاک بر می گرفت.
رفتارش با “کرزوس” که او را از مرگ نجات داد و “نبودید” که حتی او را در کرمان حکومت نیز داد. احترام او به عقاید دینی عاقلانه ترین و زیرکانه ترین سیاستی بود که در چنان دنیایی به او اجازه داد تا اقوام مختلف متمدن و نیمه وحشی را بدون مشکلی در کنار هم اداره کند و آنها کنار هم بیاسایند و در سرزمین او ضعیفان در سایه اقتدارش در آرامش زندگی کنند و اقوام مخالف نیز بواسطه این جوانمردی هرگز در مقابل او تا پای جان ایستادگی نکنند . اینگونه بود که کوروش ؛ کوروش شد .
در تاریخ جهان سرداران و شاهان فاتح بسیاری ظهور کردند که جز نفرت و نام بد از خود بجا نگذاشتند، اما چرا بعد از گذشت 2500 سال باید از طرف جامعه جهانی 29 اکتبر به نام روز جهانی کوروش کبیر نامگذاری شود؟ چرا روز جهانی اسکندر و چنگیز یا هیتلر را نداریم! آری دوستان گرامی نیاکان ما اینچنین بودند و برگهای زرین تاریخ ایران زمین را رقم زدند ما نیز از همان خون و تباریم و در همان خاکی زندگی می کنیم که آنها زندگی می کردند اما…
ایرانی باشید و پر غرور.
بخش دوم (منشور آزادی نوع بشر)
منشور آزادی نوع بشر کوروش کبیر بی تردید جزء بزرگترین افتخارات آریاییها و سرزمین ایران می باشد چرا که روحیه خداجویی؛آزادگی و عدالت خواهی ایرانیان را در بیش از 2500سال پیش از زبان سردار بزرگ خویش به جهانیان اعلام می نماید .آن هم در زمانی که جنگ و خون ریزی وظلم واستثمار یکدیگردر میان اقوام وحشی و متمدن آنروز امری رایج و عادی بشمار می آمد و تمدن بشری هنوز مراحل تکامل خود را کامل طی نکرده بود و در اواخر عصر آهن بسر می برد و بیان گفتارهایی که بی تردید هنوز درهمین سرزمین ایران تازه و نو بشمار می آید و راه گشای بسیاری از مشکلات امروز ایران می باشد در25قرن پیش جای شگفتی و تفکر بسیار دارد آیا می توان گفت نیاکان ما از دید فرهنگ وتمدن در آن زمان به جایگاهی رسیدن که امروز ما حسرت آنرا می خوریم و راه درازی را برای رسیدن به آن در پیش رو داریم؟
کجاست کوروشی که داد مظلوم را از ظالم بگیرد. در2500 سال پیش از زبان کوروش برده داری در شرایطی از میان جوامع ایرانی بر می افتد. دنیای استعمارگر امروز که با استثمار نوین خود ملل جهان سوم را به بی گاری می گیرد اگرکوروشی مقتدر را در برابر خود می دید دیگر شاهد فقر و گرسنگی در جهان بودیم. ابرقدرت امروز جهان مانند لات بی سرو پا و قمه کشی می ماند که هر کسی را که بخواهد در هر کجای دنیا مورد زور و ستم قرار می دهد و انتقام بی لیاقتی خود را ازخون دیگر ملل می گیرد .و هر کسی که با او نباشد و حتی در برابر خواسته هایش سکوت کند دشمن خود می شمارد غافل از اینکه هر قدرتی را پایانی است .منشور آزادی کوروش نشان کاملی است از شایستگی و لیاقت نژاد ایرانی. این متن یک سال پیش به عنوان اولین متن در این وبلاگ نوشته شد و ارزش بسیار دارد تا یکبار دیگر خوانده شود تا فراموش نکنیم ایران سزاوار آنست که سرفراز بماند.
(( اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.
من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه کخ میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغل را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند.
من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کای ممنوع است و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر می شود فقط مقصر باید مجازات گردد نه دیگران.
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.))
بخش سوم (ایران فاتح جهان)
شرح مختصری از پرافتخارترین دوران تاریخ ایران مطمئنا به هزاران دیوان و دفتر نیاز دارد که هر چه از آن گفته شود باز هم کم است نه آنکه کافی نباشد بلکه دوست داران و عاشقان این کهن بوم و بر را سیراب نخواهد کرد.
(( روزی که بیانیه کوروش بر روی استوانه معروف او در بابل در معرض مطالعه و تماشای مردم گونان قرار گرفت آریاییهای ایرانی همراه قوم پارس قدم بر صحنه حوادث جهانی نهادند قوم پارس که فاتح جدید بابل از میان آنها بر خاسته بود و بعدها اخلاف و خویشان او غالبا دوست داشتند خود را به آن قوم منصوب کنند با آنکه چندین فرمانروای دیگر از همین خاندان قبل از کوروش در میان آنها سلطنت کرده بودند فقط از عهد کوروش بود که توانست در عرصه رقابتهای بین المللی عصر خود را برای بنیان نهادن یک امپراطوری بزرگ جهانی شایسته نشان دهد .پدران کوروش از چند نسل قبل از او در انشان پادشاه بودند و در زمان حکومت مادها نیز از آنها تبعیت می کردند و پدرش که کمبوجیه نامیده می شد نیز خویشتن را دست نشانده آستیاگ می یافت . کوروش هم که بر حسب بیشتر روایات دختر زاده آستیاگ بود وقتی در انشان به سلطنت نشست خیلی زود ضعف و انحطاط دولت آستیاگ را دریافت و همین نکته او را به فکر توسعه قدرت و خیال کسب استقلال انداخت.
آستیاگ سالها پیش کوشیده بود این دختر زاده خود را در هنگامی که هنوز کودک بود به دست وزیر خود هارپاگوس هلاک کند و چون هارپاگوس دست به خون کودک نیالوده بود شاه برای مجازات او داده بود فرزند هارپاگوس را بکشند و غذائی را که از گوشت سر و دست او ساخته بودند بزور به این پدر بدبخت خورانیده بودند
(وقتی می گویم بیانیه اعلامیه حقوق بشر در چنان دورانی باعث شگفتی بسیار است بی جهت نیست).
با اینهمه هارپاگوس خشم خود را فرو خورده بود و برای بدست آوردن فرصت انتقام در خدمت آستیاگ باقی مانده بود از این رو وقتی شاه سالها بعد در طغیان کوروش هارپاگوس را بدفع او فرستاد او در خیانت به آستیاگ هیچ تردیدی به خود راه نداد و با سپاه خویش به کوروش پیوست .حتی لشگری که خود آستیاگ جهت دفع او آورد در نزدیک محل پاسارگاد بر پادشاه خود شوریدند و او را به کوروش تسلیم کردند و این نشان می دهد که جنگجویان ماد کوروش را بیگانه و جدا از خود نمی دانستند خصوصا که ماندانا مادر کوروش نیز از خاندان ماد بود و این را نیز می توان از مورخان یونانی که گه گاه از طوایف و شاهان پارسی نیز همچنان به عنوان طوایف و شاهان ماد یاد کرده اند دریافت. یکبار به یکی از دوستان پان عثمانیسم دوستانه پیشنهاد برگزاری همایشی برای کوروش را جهت اتحاد و ارتباط بیشتر را نمودم اما این این اشخاص که تقریبا خود را از هر گونه هویت و خاستگاه ایرانی بودن مبرا می دانند بدون هیچگونه تردیدی گفتند کوروش به ما ربطی ندارد!!!
هر چند بعد از گذشت هزاران سال دیگر پارس و ماد بودن برای ایرانیان معنایی ندارد اما همین نشان می دهد که از همان ابتدا نیز هرگز جنگ و دشمنی بین اقوام اصیل ایرانی روی نداده و همه ایرانیان در کنار هم و با یاری هم تاریخ خود را بر صفحه روزگار نوشتند و اگر شاهنشاه ایرانی به پیروزی و قدرت فراوان دست یافت بخاطر سواره نظام ماد و پیاده نظام پارس بود که هر دو در زمان خود بهترین بودند و بدین ترتیب قویترین ارتش جهان آنروز را در کنار یکدیگر ساختند .در هر حال شکست آستیاگ نه تنها پادشاه لیدیه را که خواهرش در نکاح آستیاگ بود ناراضی کرد بلکه بابل و مصر را نیز نگران ساخت و اتحاد این سه قدرت برتر آن زمان را در برابر ایرانیان را اجتناب ناپذیر نمود لازم به گفتن است که در آن هنگام هنوز یونانیها قدرتی محسوب نمی شدند و هنگامی که در جنگ کوروش با ایونیها آنها از اسپارت کمک خواستند یک فرستاده آنها نزد شاهنشاه باریافت و با ساده دلی به کوروش اخطار نمود که اگر از مداخله در سرنوشت ایونی ها دست بر ندارد باید منتظر عکس العمل اسپارت باشد شاهنشاه نیز بر حسب اخلاق جوانمردانه خود از فرستاده اسپارت بخاطر این اخطار مشفقانه تشکر کرد اما در عین حال به خنده گفت اگر عمرش کفاف دهد کاری خواهد کرد که اسپارت بجای دلسوزی بر احوال ایونی ها بر سرنوشت خود گریه کند ونیز افزوده بود که من از کسانی که در میدانهای شهر خویش گرد هم می آیند تا بقید سوگند دروغ یکدیگر رافریب دهند بیمی به دل راه نمی دهم )) براستی که فرق بسیار نیاکانمان را با وضع موجود در میادین بازارها و مجلس امروز ایران مقایسه کنید که جزء دروغ و کلاهبرداری هنری یافت نمی شود .
خداوند این کشور را از دشمن خشکسالی و دروغ محفوظ دارد کتیبه داریوش در تخت جمشید
بخش چهارم (ایستادگی و رشادت کوروش)
(( تا به آنجا رسیدیم که دشمنان ایران سعی کردند تا با اتحاد با یکدیگر در برابر کوروش ایستادگی نمایند ( زهی خیال باطل ) در لیدیه کرزوس کوشید تا از راه اتحاد با مصریها و بابلیها و یونانیان وضع خود را در مقابل تهدید تازه استوار نماید او با آگاهی از سقوط آستیاگ اولین هدف خود را بازپسگیری زمینهای مجاور مرز خویش یافت که ماد در پی جنگهای طولانی بدست آورده بود از این رو از رود هالیس گذشت و قبل از آنکه کمک متحدشان برسد کاپادوکیه را در آن سوی رود تسخیر کرد اما چون اثری از کمک آنها نرسید دوباره به سارد بازگشت و بانتظار ماند .اما در این اوقات یک پناهنده سیاسی بدربار کوروش آمد و نقشه کرزوس و اتحاد او را فاش کرد شاهنشاه نیز با هوشیاری و بر خلاف انتظار کرزوس قبل از آنکه متحدین فرصت یابند قوای خود را تجهیز نمایند و با وجود اینکه نبودید پادشاه بابل ممکن بود به سپاه وی چشم زخمی وارد سازد از راه بین النهرین راه شمال را در پیش گرفت و از دجله نیز گذشت و در بین راه حران ومعبد سین خدای محبوب بابلیها را به تصرف در آورد و به سوی کیلکیه رفت و کاپادوکیه و ارمنستان را نیز به قلمرو خود افزود و در پتریا در شرق رود هالیس در برابر سپاه کرزوس قرار گرفت پیشنهاد کوروش آن بود که لیدیه نیز به عنوان یک ساتراپ شود تا هم کرزوس جان خود را حفظ کند و هم حکومت خود را اما او با تحقیر و خشونت آن را رد کرد ولی چون در برابر کوروش نیز امید چندانی به پیروزی نداشت شبانه از برابر ایرانیان عقب نشینی کرد و در سر راه همه چیز را به آتش کشید و به سارد بازگشت و به انتظار کمک متحدشان نشست و حتی سربازانش را بگمان آنکه شروع سرما کوروش را از تعقیب وی منصرف می سازد مرخص کرد اما کوروش نیز با ذکاوت و دور اندیشی چون نمی خواست به حریف برای تجدید قوا فرصت دهد و هم با سرمای آن حدود که داشت نزدیک می شد گرفتار سازد بدنبال او راه سارد را در پیش گرفت.
سپاه کرزوس و کوروش در جلگه ای نزدیک سارد به نبرد بر خواستند که خواندن جزئیات این نبرد و تدابیری که دو حریف برای مغلوب ساختند یکدیگر در پیش گرفتند بسیار جالب است اما به شرحی طولانی نیاز دارد در هر صورت این نبرد سر انجام با پیروزی ایرانیان پایان یافت و و پادشاه لیدیه در پایتخت خود سارد به محاصره افتاد و همچنان به امید کمک بابلیها و اسپارتیها چشم دوخت ولی این محاصره تنها دو هفته به طول کشید و سارد سقوط کرد و کرزوس به دست کوروش افتاد و با توجه به سیرت و اخلاق کوروش و آنچه از وی انتظار می رفت نه تنها حریف خود را نکشت بلکه در حق وی محبت هم نمود و در داخل ایران و نزدیکیه همدان ایالت بارنه را با دستگاهی شاهانه به او بخشید . با فرجام کار ثروتمندترین پادشاه آنروز جهان افسانه خاندان سلطنتی گوگس نیز که ظهورشان با افسانه ها آمیخته بود با سقوط نواده شان کرزوس خاتمه یافت و در تابعیت ایرانیان به پایان رسید ))
بخش پایانی (فرجام کوروش)
بعد از فتح آسیای صغیر برای کوروش نوبت رسیدگی به حساب بابل و نبودید رسیده بود اما در داخل ایران هنوز مسایلی بود که حل و تصفیه فوری تری را ایجاب می کرد در واقع درا ین زمان هم نواحی شرقی قلمرو ماد مثل گرگان هنوز تحت نظارت سردار پارسی در نیامده بود و همچنین آنسوتر وجود طوایف نیمه وحشی و مهاجم ممکن بود امنیت قلمرو داخلی کوروش را به خطر اندازد از این رو کوروش حمله به بابل را عمدتا به تاخیر انداخت و نزدیک پنج شش سالی اوقات خود را صرف سرکوب کردن طوایف و اقوام نواحی شرق کشور کرد و قبل از وی نیز پادشاهان ماد در هنگام لشگر کشی به غرب از جانب شرق لطمه خورده بودند و شاهنشاه نمی خواست تجربه آنها را تکرار کند در هر حال این لشگرکشی ها نه تنها مرز ایران را خیلی بیشتر از آنچه برای ماد حاصل شده بود توسعه داد بلکه ثروت بسیاری را نیز برای کوروش و ایرانیان به همراه آورد .اما این امپراطوری وسیع که با جنگ بی انقطاع به وجود آمده بود برای دوام و بقای خود نیاز به جنگ داشت و کوروش در استراحتگاه خود در همدان نمی توانست فراموش کند که بابل هنوز تسخیر ناشده مانده بود و نبودید پادشاه آن هنوز به خاطر اتحاد ی که بر ضد وی با کرزوس کرده بود حسابی پس نداده بود.بالاخره وقتی مسیح یهود که برای آنها حکم پادشاه خدایی را داشت برای فتح بابل حرکت کرد تقریبا اعتماد داشت که با پیروزی به بابل وارد خواهد شد.در مقابله با شاهنشاه که به سرعت شهرهای قلمرو نبودید را یکی پس از دیگری فتح می کرد و بسوی بابل پیش می آمد پادشاه کاهن تنها کاری که انجام داد آن بود که خدایان شهر را از صدمه سپاه مهاجم حفظ کند و آنها را به هر قیمتی هست به خارج از شهر منتقل سازد گویی در رویاهای دینی خود می پنداشت که او فقط وظیفه دارد خدایان خویش را حفظ کند و حفظ مردم و شهرها به عهده خودشان است!
بدون شک برای رسیدن به بابل یک مانع عمده رود دجله بود اما کوروش برای رفع این مشکل بود مسیر این رود را وقتی آب آن به نسبت کم بود از سر راه برگردانند خود سختکوشی و اراده نیاکانمان را قضاوت کنید و عد با حمله به شهر اوپیس و تسخیر آن ارتباط آن را با پایتخت به کلی قطع کرد و سرانجام یک سردار ایلامی کوروش به نام گبریاس توانست لشگر نبودید را در محلی به نام سیپ پار به سختی مقلوب کند و بدون مانعی وارد بابل شود و نبودید که نتوانست به موقع خود را نجات دهد ناچار با ورود ایرانیان تسلیم و اسیر شد .کوروش در این پایتخت عظیم اقوام سامی سرانجام قدرت نوخاسته آریایی را بر تخت نشاند و در معبد مردوک تاج سلطنت بابل را بر سر نهاد (تقریبا 23 مهر ماه) و تمام اقوام تابع بابل از چادرنشینان عرب تا شهرنشینان سوریه و فلسطین در برابر شاهنشاه سر تعظیم فرود آوردند و نبودید نیز به کرمان فرستاده شد و تا پایان عمر در آنجا با دستگاه حکومت همچنان باقی ماند از اطلاعات باقی مانده حکایت از آن دارد که فاتح پارسی در شهر با شوق و علاقه مردم پذیره شد و نسبت به طیقات مردم محبت و حسن سلوک کم مانندی ارائه داد معابدو شهر را از هرگونه تاراجی که رسم سپاهیان فاتح بود حفظ کرد و آزادی که او به قوم یهود اعطا کرد چنان بود که تا امروز نام او را در میان این قوم جاودانه ساخته شاید عمر وی کفاف آن را نداد که درسی مشابه با آنچه به بابل داد به مصر هم بیاموزد اما سالهای بعد توسط دیگر سرداران پارسی مرزهای شاهنشاهی ایران هر سه قاره آسیا و اروپا و آفریقا را درنوردید و از بنیانی که او برنهاد کشوری برپاخاست که بیش از نیمی از تاریخ خود را ابرقدرت جهان بود.
درباره فرجام کوروش نیز باید گفت این سرباز وطن در جنگ با اقوام وحشی شرقی و دفاع از سرزمین خویش جان خود را فدا نمود و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد و تا امروز نیز جاودانه باقی مانده حتی او در وصیت به فرزندان خود آنها را از ساخت مقبره ای مانند فراعنه برحذر می دارد و آرامگاهی ساده را بر هر چیزی ترجیح می دهد. تمام زندگی بی نظیر خود را در لوحی کوتاه روی مقبره خویش اینگونه بیان می کند:
“ادم کوروش خشایثیه هخامنشیه” – منم کوروش شاه هخامنشی
روانش شاد و راهش پر رهرو باد. پاینده باد ایران